در رسانه‌ها

آموزشِ مبتنی بر حل مسئله دانش آموزان در زندگی، عاملی در افزایش کتاب‌خوانی

*سلسله گفتگو های کارشناسی با موضوع ارتقای فرهنگ مطالعه*

با مرور تاریخ تحولات کشورها و تغییر نظام‌های جهانی می‌توان فهمید توسعه تمدن‌ها، ریشه در رشد فکری و فرهنگی هر جامعه دارد و بی شک، بدون رشد فرهنگ، دانش و آگاهی، نمی‌توان به خروج از توسعه‌یافتگی و رشد تمدنی دل خوش نمود.

 لذا میزان گرایش به مطالعه، از شاخص‌های مهم توسعه به شمار می‌رود. بررسی‌ها نشان می‌دهد مطالعه و کتاب خوانی در ایران وضعیت مطلوبی ندارد و عمدتا مردم ایران از خرید و یا مطالعه کتاب گریزانند و اقدامات لازم و جدی جهت ترویج و اشاعه فرهنگ مطالعه صورت نگرفته است. از همین رو موسسه فرهنگی مطالعاتی صراط مبین در خصوص ارتقای فرهنگ مطالعه در کشور با تأکید بر آموزش و نظام آموزشی در فرهنگ‌سازی مطالعه، مصاحبه‌ای را با جناب آقای دکتر محمد زره‌ساز عضو هیئت‌علمی دانشگاه خوارزمی ترتیب داده تا از نظرات کارشناسی ایشان استفاده و در اختیار خوانندگان محترم قرار دهد.

چگونه می‌توان رویکرد آموزش‌وپرورش صِرف و عدم توجه جدی به مطالعه را در نظام آموزشی تغییر داد؟
ما باید یک تغییر در مبانی و فلسفه آموزش در مدارس داشته باشیم. آموزش صرف، ازنظر فلسفی اشکال دارد. سؤال این است که آیا ما می خواهیم آموزش را برای آموزش ارائه بدهیم؟ یا برای آگاهی و دانایی؟ وقتی این مبنا و فلسفه مشخص شود، رویکردها و در حقیقت شیوه های ما هم تغییر پیدا می کند. آموزش برای آموزش، همین چیزی است که الآن مشاهده می کنید. تعدادی دروس اجباری تعیین و یک تعداد کتب درسی تألیف می شود و همین کتاب‌ها مبنای تدریس و امتحان خواهند شد و دیگر هیچ!
معلم به دنبال ارائه این کتاب و اتمام کلاس هاست و دانش آموزان هم دنبال خواندن این کتاب‌ها، دادن امتحان و فارغ شدن از آن وضعیت! همین مسئله باعث می شود که فضای آموزش‌وپرورش برای فرزندان ما یک فضای دلپذیر نباشد. یکی از همکاران ما در دانشکده علوم تربیتی دانشگاه خوارزمی که به سوئد برای فرصت مطالعاتی رفته بود، فرزندش را در مدرسه آنجا ثبت‌نام کرده بود. ایشان عنوان می کرد در روز آخری که من می خواستم به ایران بیایم، به پسرم گفتم که امروز مدرسه نرو؛ روز آخر است و ما می خواهیم به ایران برویم و می خواهیم خداحافظی کنیم! پسرم ناراحت شد که من نمی توانم مدرسه را رها کنم؟ یعنی پدر و مادرش می خواستند به ایران برگردند و او را تنها بگذارند، اما او حاضر نبود به خاطر خداحافظی با پدر و مادرش یک دقیقه هم مدرسه را رها کند! یکی دیگر از دوستان ما که مدتی در آمریکا بود، عنوان می کرد که فرزند من همیشه ذوق داشت که صبح شود و سرویس به دنبال او بیاید و تا بعدازظهر به مدرسه برود! بااینکه یک خارجی بود و طبیعتاً زبان آن‌ها را هم مسلط نبود اما فضا به‌نوعی یک فضای دل‌نشین و جذاب است که کودک دوست دارد محیط خانه را رها کند و به آن فضا برود. متأسفانه در کشور ما در اغلب اوقات، برعکس است. یعنی کودک را باید به‌زور از خواب بیدار کنی! گاهی خودش را به مریضی می زند یا از خدا می خواهد که اتفاقی افتاده باشد؛ مثلاً فردی از بستگان فوت کند یا برف و کولاک بیاید تا به نحوی از مدرسه رفتن فرار کند. حل این مسئله نیاز دارد که ما مبانی و فلسفه آموزشمان را تغییر بدهیم.
پس بحث لذت آفرینی و سرگرمی در آموزش بسیار مهم است و نباید محیط کلاس، یک محیط خشک جدی و مبتنی بر دستور و اطاعت باشد! حتی در سنین پایین و در مقاطع پایین تر، باید محیط آموزشی محیط بازی باشد. کودک یک بازیگر فعال است و باید از همین ترفند برای آموزش استفاده شود چون ما آموزش را برای دانایی استفاده می کنیم نه صرف آموزش! درواقع می خواهیم بچه را از پدیده هایی که در دور و اطرافش وجود دارد، آگاه کنیم. دوم اینکه آموزش برای پاسخ به نیازهای واقعی افراد است یعنی بالأخره این آموزشی که در حال ارائه است با توجه به نیازهای واقعی فرزندمان در جامعه و نیازهای احتمالی وی در آینده باشد. بعضاً به ما درس-هایی ارائه می شود که معلم و مسئولین هم نمی دانند که اصلاً فلسفه این درس چیست؟
رشته من تجربی بود و درس ریاضی سختی هم داشتیم. معلم ریاضی ما ادایی داشت که از ابتدای کلاس تا انتها، فقط روی تخته فرمول‌های ریاضی می نوشت و اصلاً در مورد چیزی خارج از کلاس صحبت نمی کرد. بعضی‌اوقات ما فکر می کردیم که ایشان در منزل به خانواده اش فقط ریاضی می گوید!!
یک روز جرئت این را پیدا کردیم که بپرسیم آقا! این سینوس و کسینوسی که شما می گویید به چه درد ما می خورد؟ چون اصلاً رشته ما رشته دیگری است! ایشان گفت این سینوس و کسینوس را در آینده روی برگه ای خواهید نوشت و دو روز در یک لیوان پر از آب می-اندازید و می خورید که این آب شفابخش است!!
این نشان می دهد که خود معلم ما هم نمی دانست که این سینوس و کسینوس به چه درد ما در آینده می خورد؟ ممکن است سینوس و کسینوس در رشته های فنی و مهندسی و ریاضی موردنیاز باشد ولی چرا باید ذهن دانش آموزانی را که اصلاً قصد ادامه تحصیل در رشته ریاضی را ندارند، پر از محفوظاتی کنیم که خیلی سریع هم فراموش می شود؟ بهتر است توجه به نکاتی شود که واقعاً نیاز کودکان است و پرورش دهنده آن‌هاست و آینده و زندگی آن‌ها را می سازد. متأسفانه ما این را نمی بینیم و سواد اطلاعاتی(information literacy) و خود توانمندسازی نکته مهمی است که از آن غفلت می شود.
می دانید که امروزه دیگر سواد نوشتن، خواندن و محاسبه کردن، سواد کامل محسوب نمی شود، سواد کامل بنابر تعریف یونسکو مجموعه ای از سوادهاست؛ سواد رسانه ای، سواد ارتباطی و … که یکی از مهم ترین آن سواد اطلاعاتی است. سواد اطلاعاتی می گوید که دانش آموز و دانشجوی ما باید توانایی، مهارت و قدرت شناسایی نیاز های دانشی خودش را به دست بیاورد. زیرا خود شناخت نیاز یک توانایی و مهارت لازم دارد. درواقع فرد باید بداند در هر مقطع زمانی دنبال چه چیزی باید باشد و بتواند پرسش هایش را شکل داده و منابعی را که در آن‌ها به این پرسش ها پاسخ‌داده‌شده را شناسایی کند. سپس باید مهارت استفاده از آن منابع را داشته و بتواند به نیازهای خودش به شکل صحیح پاسخ دهد.
در این موضوع ممکن است که معلم کمک کننده باشد اما بحث بر روی خودتوانمندسازیِ دانش آموزان است. اگر ما دانش‌آموز را از ابتدا متکی بر خود تربیت بکنیم، طبیعتاً زمانی که دانشجو می شود، متکی بر استاد و معلم نیست که چشم هایش به دهان استاد باشد. خودش به‌عنوان یک پژوهش گر به دنبال پاسخ پرسش های خود است و از استاد به‌عنوان یک راهنما استفاده می کند اما متأسفانه این وجود ندارد چون ما از مفهوم سواد اطلاعاتی غفلت کرده ایم. البته شنیده ام که سواد رسانه ای یک درس در یکی از پایه ها در آموزش‌وپرورش را به خودش اختصاص داده است اما در آموزش‌وپرورش به‌شدت نسبت به سواد اطلاعاتی، نسبت به کتابخانه ها و محیط های اطلاعاتی غفلت داریم حتی در حقیقت بی توجهی هم شده و پست کتابدار آموزشگاهی حذف شده است. اولاً کتابخانه های مدارس زیاد نیستند و ثانیاً اگر در مدرسه ای هم وجود داشته باشد توسط دانش آموزان اداره می شود و هیچ برنامه ای برای آن وجود ندارد.
نظام آموزش‌وپرورش برای اصلاح مسیر چه‌کارهایی انجام داده است؟
نمونه اش تغییر پی‌درپی نظام آموزشی است. از سال 58 تاکنون 3 بار نظام آموزشی تغییر کرده است. این تغییرات به‌نوعی می خواهد به همین چالش ها پاسخ دهد اما به نظر می رسد که ناموفق بوده است. چرا؟ چون بازهم صحبت از تغییر نظام است. در کشورهای بزرگ دنیا، این‌قدر تغییر در نظام آموزشی نمی بینیم. یک نظام آموزشی تعریف‌شده دارند و مشکل را در نظام آموزشی نمی بینند بلکه در محتوا و در روش ها می بینند اما ما به‌جای اینکه محتوا و روش ها و فلسفه خودمان را عوض کنیم مدام در حال تغییر نظام آموزشی هستیم. درحالی‌که هیچ اتفاقی درنهایت نمی افتد و فقط از شکلی به شکل دیگر عوض می شود. مثلاً تلاشی که در دوره دبستان انجام شده تا نمره کمّی حذف بشود و ارزیابی ها کیفی باشد، به‌نوبه خودش فلسفه ی خوبی دارد و کار ارزشمندی است تا دانش آموز دغدغه نمره نداشته باشد و بیشتر به دنبال یادگیری و دانایی باشد. اما متأسفانه چون این فکرهای خوب به روش های غلط انجام می شود، این کار هم به انحراف کشیده شده است.
می بینید که اکنون کیفیت آموزش پایین تر آمده و بچه ها همه بسیارخوب و خوب می گیرند! یعنی نمره های کیفی همه بسیار خوب هستند چون‌که معلم به دنبال این است که نشان بدهد دانش آموزانش همه از یک درجه ی بالایی برخوردار هستند درحالی‌که آن چیزی که نظام آموزش‌وپرورش به دنبال آن بوده است، یعنی افزایش دانایی و آگاهی بچه ها رخ نداده و به‌نوعی اتفاقاً بدتر هم شده است! بالأخره نمره قبلاً مشخص می کرد که سطح دانش آموزان پایین است، الآن چون کیفی است این برداشت را هم نمی توان داشت.
همچنین تلاش هایی برای گذاشتن کلاس های ضمن خدمت یا افزایش تحصیلات معلمان انجام شده است. بسیاری از معلمان الآن در حال گرفتن فوق‌لیسانس و دکتری هستند اما این نوع آموزش ها هدفمند نیست. اکثراً در رشته ها یا مقاطع و دانشگاه هایی درس می-خوانند که فلسفه و هدف آموزش و پروش را تأمین نمی کند. قبلاً آموزش‌وپرورش یک دانشگاهی به نام تربیت‌معلم داشت که اتفاقاً همین دانشگاه خوارزمی بود. در آنجا بالأخره اهداف مشخص بود. الآن هم دانشگاه فرهنگیان وجود دارد اما مشاهده می شود که اکثر معلم-ها در دانشگاه های متفرقه درس می خوانند و بعد مدعی می شوند که من فوق‌لیسانس و دکتری شده ام اما کارایی ایشان افزایش پیدا نکرده است! این نشان می دهد که ما در آموزش هایمان نقص داریم. اینکه راهکاری وجود نداشته، غلط است. ایده ها و راهکارهایی مشخص شده، سند تحول نظام آموزش‌وپرورش تصویب شده و اخیراً هم مقام معظم رهبری به نظام آموزشی فرمودند که چرا این سند را اجرا نمی-کنید؟ به نظر می رسد یک نوع سردرگمی در مجریان است که نمی دانند که چگونه باید این را اجرا کنند.
چه راهکارهایی برای تغییر شیوه تدریس معلمان و اساتید در جهت بالا بردن فرهنگ مطالعه پیشنهاد می‌دهید؟
سؤال هوشمندانه ای است. زمانی که مسئله ای وجود ندارد و دانش آموز احساس می کند که چیزهایی که می خواند به دردش نمی خورد و با دانستن آن‌ها هیچ مسئله ای در زندگی اش قابل‌حل نیست، بنابراین یادگیری هم رخ نداده و جذابیت و علاقه هم پیدا نمی شود. همین‌که آموزش مبتنی بر حل مسئله باشد، خودش یک راهکار است اما برای اینکه این شیوه به‌درستی انجام شود باید سؤالات واقعی ایجاد شود. مثلاً بنده برای تدریس در هر سرفصل درسی تعدادی سؤال طراحی می کنم که به‌نوعی با زندگی بچه ها و با آینده بچه ها در ارتباط باشد. به‌طور مثال برای درس نمایه سازی، برای هر سرفصل چند سؤال اصلی طراحی می کنم مثلاً نمایه به چه درد شما خواهد خورد؟ بعد یک جلسه راجع به این صحبت می کنم که نمایه چیست؟ چه انواعی دارد؟ و کاربردش در زندگی و آینده شما چه خواهد بود؟ اگر شما نمایه‌ساز شدید، چه‌کارهایی می توانید با آن انجام دهید؟ یا اصلاً نمایه‌ساز نشدید و یک کتابی را تألیف کردید یا پروژه ای را در دست داشتید، این نمایه چه کمک هایی به شما می کند؟ با این روش دانشجویان جذب می شوند چون مشاهده می کنند که این درس یک مشکلی از آن‌ها را حل می کند.
اگر در آموزش و پروش ما مسائل واقعی شناسایی شود و پرسش های واقعی طراحی شود، آن زمان معلم با کمک بچه ها می توانند برای آن پاسخ پیدا کنند و از همه منابعی که وجود دارد، استفاده کنند. تعدادی محقق، نویسنده و پژوهشگر قبل از ما پاسخ هایی به بسیاری از سؤالات ما داده اند. بعد به دانش آموزان گفته شود که بروید از این منابع پاسخ پرسش ها را استخراج‌کنید. تجربه نشان داده است که وقتی‌که پاسخ این پرسش ها را پیدا کردند، هیچ‌وقت فراموش نمی شود. من می گویم که اگر در طول یک‌ترم و یا یک سال 10 نکته به‌صورت درست و اصولی به دانش آموز یا دانشجو یاد دهیم بهتر از این است که 1000 نکته در ذهن ایشان وارد شود و سال بعد و یا یک ماه بعد همه این ها از ذهنش پریده باشد! در نظر بگیرید که اگر دانش آموز در هر ترم 10 نکته را دقیق و صحیح یاد گیرد و در ذهنش حک شود، بعد از 12 سال برای هر درس چقدر نکته می تواند در ذهنش وجود داشته باشد؟
بنابراین پیشنهاد من این است که آموزش مسئله مدار شود. البته در بعضی از درس ها این روش خیلی دشوار است اما مثلاً درس خشکی مانند تاریخ را می توانید به‌خوبی به اوضاع فعلی پیوند دهید چون تاریخ مدام تکرار می‌شود. اگر این اصل را بپذیریم که تاریخ به‌نوعی در حال تکرار است و مثلاً همان اتفاقاتی که در دوران قاجار رخ‌داده، ممکن است الآن هم در حال رخ دادن باشد و فقط شکل و قالب مسائل عوض می شود، آنگاه با این رویکرد مسائل امروز را به آن موقع پیوند می زنیم! جذابیت این موضوع قابل‌تصور نیست.
یکی از کارهای دیگر برگزاری کلاس به روش مناظره است. مثلاً در کلاس درس در هر جلسه ای یک موضوعی مشخص شود؛ سپس معلم به یک نفر بگوید از دیدگاه موافق و به دیگری بگوید از دیدگاه مخالف بحث کنند و خواسته شود که برای دیدگاه خود دلیل بیاورند آنگاه یادگیری بسیار، حاصل می شود. البته این روش برای همه درس ها قابل‌اجرا نیست اما بعضی از درس ها واقعاً این قابلیت را دارند. مثلاً در درس های معارف و خداشناسی این کار باید انجام شود و نباید از طرح سؤالات و شبهات ضد دینی توسط جوانان در کلاس نگران شد چون حتی اگر این سؤالات در کلاس درس مطرح نشود، جوان امروز در رسانه هایی که امروزه در همه‌جا وجود دارند، این مسائل را می-بیند و پیدا می کند! بهتر است که ما این مسائل را در کلاس مطرح کنیم و با استدلال های قوی خودمان به این‌ها پاسخ دهیم. چون فردا این جوان وارد جامعه می شود و کسی وجود ندارد که به او جواب بدهد و یا به دنبال پاسخ آن نمی رود و فقط آن جنبه ی انحرافی آن را می گیرد و منحرف می شود.
چه راهکارهایی برای مشارکت دادن معلمان و اساتید در امور کتابخانه‌ای (اداره کردن، خرید و گزینش کتب و…) در جهت حل مسئله موردنظر پیشنهاد می‌شود؟
با نارضایتی کامل هم در انجمن کتابداری، هم در حوزه ی کتابداری از مظلومیت کتابخانه ها در آموزش‌وپرورش گلایه مند هستیم. کتابخانه ها به حاشیه رانده شده اند. پست کتابدار واقعاً در یک اقدام نابخردانه اصلاً در آموزش و پروش حذف شده است. کتابخانه باید بخشی از فرآیند آموزش باشد نه اینکه یک بخش جانبی. من اصلاً مطالعه جانبی و یا غیردرسی را قبول ندارم! کل فرآیند آموزش وابسته به کتابخانه است. در خیلی از کشور های دنیا کلاس های درس در کتابخانه تشکیل می شود یعنی دانش آموزان را در فضای کتابخانه می-نشانند و شروع به آموزش مفاهیم می کنند و بعد از منابع مختلف در همان‌جا شاهد مثال می آورند و بچه ها را با فضای کتابخانه و کتاب ها آشنا می کنند چون‌که این مفاهیم در داخل این منابع وجود دارد. اما نظام آموزشی تک کتابی ما این را برای خودش تعریف نکرده و کتابخانه را به‌عنوان یک واحد لوکس و برای منابع کمک‌درسی و یا منابع غیردرسی تعریف کرده است. یعنی کودک ما باید فراغت پیدا کند تا برود یک داستان یا رمان بخواند یا برود برای کنکور تست بزند. درحالی‌که این غلط است. مثلاً استاد تاریخ و جغرافیا باید زمانی که در مورد آمریکای شمالی صحبت می کند، در همان فضای کتابخانه بچه ها را با منابعی که در مورد آمریکای شمالی منتشر شده، آشنا کند و بگوید بچه ها ببینید این کتاب در مورد آمریکای شمالی است. بنابراین استاد و معلم ما باید لیستی از منابع منتشر شده مرتبط با درسی که می خواهد ارائه دهد داشته باشد و به‌نوعی باید کتاب شناس باشد. پس معلم باید خیلی توانایی و مهارت داشته باشد و سواد اطلاعاتی اش بالا باشد. اما آیا خودِ معلمان ما سواد اطلاعاتی دارند؟ خیر! یعنی نیاز به باز آموزی دارند و ما نیاز به بالابردن توانایی آن‌ها در این زمینه داریم. بنابراین من در اینجا مشارکت آن‌ها را در امور کتابخانه ای به‌عنوان یک مشارکت فعالانه تعریف می کنم.
وجود کتابدار در کتابخانه آموزشگاه هم ازآن‌جهت اهمیت دارد که می تواند به‌عنوان مشاورِ معلم این فرآیند را هدایت و مدیریت بکند. اصلاً در خارج از کشور یک سری از کلاس ها را کتابدارها برگزار می کنند و به‌عنوان کتابشناس به معلمان کمک می کنند. درواقع معلم مفاهیم را می دهد و کتابدارها برای آن مفاهیم لیست منابع را استخراج می کنند و به ایشان می دهند و کمک می کنند که منابع را به بچه ها معرفی کند. با این روش دانش آموز احساس نمی کند که کتابخانه یک مکان لوکسی است که فقط در زنگ تفریح درب آن باز می‌شود و یا فقط پنجشنبه ها برای ساعت مطالعه باید مدتی وقت خودش را در آن بگذراند. بلکه احساس می کند که برای هر درسش باید در این فضا باشد و برای شناخت مفاهیم مختلف باید به منابع آن رجوع کند.
در انجمن کتابداری دوره هایی تحت عنوان « مدرسه تابستانی خواندن» که درواقع برای بالا بردن فرهنگ مطالعه در جامعه است، انجام می شود. آیا چنین دوره هایی را برای معلمان هم می توان برگزار کرد؟
البته آموزش‌وپرورش کلا س های بازآموزی را می گذارد اما از این نکته غافل است که بحث سواد اطلاعاتی باید آموزش داده شود. طبیعتاً برگزاری کلاس های تابستانی سواد اطلاعاتی و کارناوال های سواد اطلاعاتی در آموزش‌وپرورش یک امر ضروری است. ما در انجمن کتابداری، مدرسین و افراد صاحب نظر و متخصصی داریم که در این حوزه کتاب و مقالات مختلف نوشته اند که می توانند کمک کنند تا این نوع کلاس ها و کارگاه های توجیهی برگزار شود اما باید آموزش‌وپرورش تصمیم خود را بگیرد که از این فرآیند پشتیبانی کند. فقط برگزاری کلاس مشکل را حل نمی کند! تغییر شیوه آموزش تصمیم بزرگی است که آموزش‌وپرورش باید بگیرد. اینکه کتابخانه جزئی از فرآیند آموزش باشد نکته مهمی است. اگر معلم ما یاد بگیرد اما همچنان آموزش، آموزش تک کتابی باشد و تأکید شود که حتماً کنکور و امتحان های نهایی از این کتاب ها می آید و اصلاً معلم در طراحی سؤال، اختیار نداشته باشد این اشتباه است. باید یک سری دانستنی ها با استفاده از همین روش ها از طرف معلم یا استاد به دانش آموز و دانشجو ارائه بشود و معلم و استاد این اختیار را داشته باشند که به هر نحوی که صلاح می داند، آن را از دانش آموزان آزمون بگیرد. این اختیار برای اساتید دانشگاه ها تا حدودی بیشتر است اما معلمان آموزش‌وپرورش هنوز این اختیار را ندارند. انتظار می رود با بحث حذف کنکور، به‌نوعی زمینه این اقدام هم ایجاد بشود.
بعضی از مشکلات موجود در نظام آموزشی، مربوط به متون کتاب های درسی و دانشگاهی است. چه راهکارهایی برای بازنگری در متون درسی و دانشگاهی و مرتبط ساختن آن‌ها با واقعیت‌های زندگی در جهت حل مسئله موردنظر پیشنهاد می‌شود؟
در مورد بحث بازنگری در متون درسی و دانشگاهی، معتقد هستم که باید کتاب ها و منابع درسی ما دوباره بر اساس همان حل مسائل نوشته بشود یعنی کتاب ها باید برای مسائل اصلی طراحی بشوند مثلاً در هر حوزه ای و در هر علمی، مسائل اصلی شناسایی شود و بعد آن مسئله در قالب یک پرسش اصلی مطرح و آن پرسش باز شود، دقیقاً شبیه همین مصاحبه ای که ما داریم. در ادامه پاسخ های آن‌ها تا حدودی در کتاب داده بشود و بیشتر ارجاع به بیرون داده شود. یعنی بگویند اگر شما می خواهید پاسخ های بیشتری در مورد این پدیده یا پرسش داشته باشید، از این منابع استفاده کنید. یعنی کتاب درسی به‌نوعی دریچه ای است به روی اطلاعات بیشتر در فضای بیرون و خودش پاسخ قطعی همه پرسش ها را نمی دهد. کتاب درسی باید راهنمایی باشد برای ورود فرد به دنیای جذاب اطلاعات و دنیای انبوه اطلاعاتی که در خارج وجود دارد. اینجاست که کتابخانه معنی پیدا می کند.
همچنین بسیاری از مطالب قدیمی و ناکارآمد که معلوم نیست اصلاً فلسفه ورود این‌ها به کتب درسی چیست، باید حذف شوند و مسائل واقعی باید شناسایی شده و مدام سرفصل های کتاب‌ها بازنگری و به‌روزرسانی بشود. یعنی این‌طور نباشد که یک کتاب نوشته شود و 10 سال همان‌طور باقی بماند بلکه باید هر دو سال، سه سال، چهارسال و پنج سال، با توجه به نیازها و اتفاقاتی که در روزمره رخ می دهد، تغییر کند.
آموزشگران ما باید این اختیار را داشته باشند که روش تدریس خودشان را به‌صورت خلاقانه انتخاب کنند. ما معمولاً به معلمان می گوییم که شما بروید بر اساس یک قالب تعیین شده، کلاس را اداره کنید و همین کتاب را درس داده و امتحان بگیرید، سؤالات امتحان را هم ما طراحی می کنیم و شما فقط تصحیح می کنید. درحالی‌که باید اجازه داد که خود معلمان پرسش های اساسی را طراحی کنند و بعد با بچه ها کار نموده و بتوانند مفاهیم را با توجه به مسائل واقعی شکل داده و نظام ارزشیابی دانش آموزان را هم طراحی کنند. البته می شود یک کمیته ای وجود داشته باشد که بر کار معلمان در این زمینه نظارت داشته باشد؛ نظام های ارزشیابی در همه جای دنیا وجود دارد اما ما باید اجازه دهیم که معلم از خودش خلاقیت نشان دهد. حداقل بتواند سرفصل های آموزشی را طراحی کند. در دانشگاه به اساتید می-گویند که یک سری سرفصل های وزارت علوم داریم اما خودتان سرفصل های کلاس خود را طراحی کنید! همچنین بر اساس همان سرفصل ها هم به استاد نمره می دهند. یعنی هر چه سرفصل ها بهتر و غنی تر باشد، نمره ارتقای استاد بهتر است. این در آموزش و پروش هم باید باشد که نیاز دارد که مهارت ها و دانش معلمین ما در این زمینه افزایش پیدا بکند.
بعضی متخصصین از حجم زیاد کتب درسی انتقاد دارند. برای کاهش حجم آن‌ها چه پیشنهاد‌هایی دارید؟
باید به دو نکته توجه بکنیم: اول اینکه سطح دانش آموزان و دانشجویان ما ازنظر بهره هوشی و میزان آمادگی ذهنی متفاوت است. این را باید استاد یا معلم و یا نظام آموزشی ما بپذیرد. نظام آموزشی باید به هر دو گروه خدمت متناسب ارائه بدهد. یعنی نه به‌نوعی حجم بهره هوشی را سرکوب و محدود کند و نه به افراد با توان کمتر، آن‌قدر فشار بیاورد که زده بشوند. بنابراین معلم و آموزشگر خوب کسی است که بتواند اولاً در کلاس سریع به این برداشت برسد که چه کسانی ظرفیت های بالاتری دارند و چه کسانی ظرفیت های متوسط و یا پایین تری دارند و با توجه به هرکدام از این‌ها بتواند برنامه آموزشی متفاوتی برای این گروه ها داشته باشد. به این موضوع، شخصی سازی آموزش می گویند. بنده مخالف این هستم که همه را به یک چشم نگاه کنیم، البته تبعیض نباید ایجاد کرد ولی تفاوت‌ها را باید دید.
در نکته دوم باید عرض کنم که حجم اصلاً به‌عنوان یک عامل اهمیت ندارد. این ظرفیت هاست که حجم را تعیین می کند. ما باید نکات اصلی را که در یک درس باید ارائه دهیم، برای خودمان مشخص کنیم. این بخش برای هر دو گروه با ظرفیت های بالا و پایین باید ارائه شود. نکات دارای ارزش‌افزوده، یعنی نکاتی که افراد با ظرفیت بالا می توانند به آن برسند را هم مشخص بکنیم و آن‌ها را هدایت بکنیم تا بروند این نکته ها را از داخل منابع مربوطه به دست بیاورند.
باید نظام آموزش‌وپرورش ما کم‌کم به این سمت‌وسو برود که از تکیه صرف به یک سری کتب آموزشی مشخص خارج شود. باید سرفصل ها و مفاهیم مشخص بشود و فقط بگویند که دانش آموز حتماً باید در انتهای ترم با چه مفاهیمی آشنا شده باشد و به معلم و آموزشگر اجازه داده بشود که هرطور که صلاح می داند این مفاهیم را از هر منبعی که دوست دارد، آموزش دهد.
چه راهکارهایی برای گره‌زدن برنامه آموزشی مدارس و دانشگاه‌ها به کتابخانه در جهت حل مسئله موردنظر پیشنهاد می‌شود؟
باید نظام آموزشی مسئله محور باشد و معلمین و اساتید ما، مکلف بشوند که یک سرفصلی برای خودشان تدوین بکنند. بعد این سرفصل برای هرجلسه ای مشخص باشد و معلوم باشد که در هر جلسه چه مفاهیمی قرار است تدریس شود. این‌گونه معلم و مدرس می تواند از دانش آموزان و دانشجویان بخواهد برای هرکدام از این مفاهیم و مسئله ها، کتب و منابع اطلاعاتی که در فضای بیرون منتشرشده را لیست کرده و سیاهه منابع اطلاعاتی را بیاورند. در این حالت ناخودآگاه دانشجویان و دانش آموزان مجبور می شوند که وارد فضای کتابخانه شوند و لیستی از منابع را می بینند، لیست تهیه می کنند و به کلاس می آورند و حتی می توانند چند نمونه از کتاب ها را به کلاس آورده و معرفی کنند. مشاهده می کنیم که برای پاسخ به یک مسئله و یا معرفی یک مفهوم و یا یک دغدغه دانش آموزان متوجه می شوند که چقدر کار در دنیا انجام شده و این‌ها مباحث جدیدی نیستند! اینجاست که معلم و آموزشگر می تواند یک جمع بندی کند و رویکردهای جدید و نگاه های خلاقانه را نسبت به آن پدیده فراهم کند و ذهن ها را تحریک کند و درنهایت این سؤال را مطرح کند که باتوجه به این مباحثی که انجام شده، چه نگاه جدیدی می توان به پدیده موردنظر داشت؟
در خارج از ایران شغل‌هایی با نام « مروج خواندن» وجود دارد که فرد با شرکت‌های مختلف که از ترویج کتب خاصی سود می برند، قرارداد می بندد و در موضوعات مختلف اقدام به ترویج کتب متنوع می کند. آیا این راهکار می تواند کمکی به ترویج مطالعه در جامعه ما بکند؟
فرآیند عادت به مطالعه از آموزش و پروش ایجاد می شود. در فرودگاه های کشورهای خارجی در زمان های معطلی مسافران، مشاهده می-کنید که در دست اکثر افراد کتاب وجود دارد و در حال مطالعه هستند. یعنی کسی بیکار ننشسته و همه را درحال مطالعه می بینید. چرا؟ چون از کودکی به ایشان آموزش داده شده است که شما نباید وقت خودتان را تلف کنید. باید بدانید که در این دنیا افکار و عقاید، نکات و زیبایی هایی در قالب نوشته وجود دارد که شما باید از آن‌ها لذت ببرید. حال وقتی‌که خواندن یک فرآیند جدی می شود، طبیعتاً از این کارها بسیار می توان انجام داد. زمانی که یک کتاب منتشر می شود، می بینید که مردم در جلوی انتشارات صف می بندند و هزاران نسخه از آن منتشر می شود. در کشور ما چون خواندن یک فرآیند جدی نیست و مردم اصلاً لذت خواندن و حتی کارایی خواندن را در حل مسائل خودشان نمی بینند، اقبالی به خواندن ندارند. الآن تیراژ خیلی از کتب ما 100 و 200 نسخه هست که فاجعه است. اگر مروج خواندن هم راه بیندازید، مردم استقبالی نمی کنند و جنبه تجاری آن هم تا زمانی که خواندن یک فرآیند نهادینه نشود، به نتیجه ای نمی رسد. این‌همه مشکلات در جامعه ما مثل مشکلات خانوادگی، طلاق های عاطفی، اعتیاد، ضعف فرهنگ ترافیک و … همه ی این‌ها راه حل هایی دارد که در کتاب‌ها موجود است. نتوانستیم این نکته را به مردم آموزش دهیم که شما با مطالعه می توانید خیلی از مشکلات خود را حل کنید. به‌جای اینکه شما به مشاور مراجعه کنید- البته مشاور هم خوب است- با یک ساعت مطالعه می توانید راه های صحیح زندگی کردن و حل تنش و اختلاف را یاد بگیرید.
 چه راهکارهایی برای تأکید بر رویکرد پژوهش‌محور به‌جایِ حفظ‌محور در نظام آموزشی در جهت حل مسئله موردنظر پیشنهاد می‌شود؟
اگر بخواهم به‌صورت خلاصه بگویم؛
1. اینکه تکیه بر آموزش تک کتابی نباشد
2. تکیه بر فضاهای خاص نباشد، می‌تواند در فضای کتابخانه باشد
3. سرفصل ها تعیین شود
4. به آموزشگران اختیار داده بشود خلاقیت خودشان را نشان دهند و بتوانند سرفصل ها و شیوه های جدید را امتحان کنند و ارزشیابی دانش آموزان بر اساس آنچه می توانند تعریف کنند، انجام دهند.
5- تکیه بر روی مسائل واقعی و پرسش های واقعی باشد.
چه راهکارهایی برای ترویج رویکرد مشارکت محوری و تشویق و ثبت فعالیت‌های مرتبط با کتاب‌های غیردرسی در برنامه‌ریزی آموزشی در جهت حل مسئله مورد پیشنهاد می‌شود؟
باید در راستای همان تغییر نظام آموزشی به یک نظام پژوهش محور، اختیار بیشتری به اساتید و معلمان داده بشود که بتوانند گروه-های پژوهشی در راستای شناخت مسائل و سؤال های واقعی، شکل دهند. این گروه ها باید تعریف کار و تعریف وظیفه پژوهشی داشته باشند. یک مسئول پژوهشی بگذارند و از افراد گروه گزارش کار بخواهند و به‌نوعی به بچه ها کار گروهی و ازخودگذشتگی را آموزش بدهند. این‌طور نباشد که یک حالت رفع تکلیف داشته باشد و تمام بارها به دوش یک نفر در گروه بیفتد. استاد باید نظارت کامل بر تمام فرآیند داشته باشد، نه اینکه فقط یک وظیفه را محول کند و بعد بگوید بیایید پاسخ دهید! خیر! اصلاً باید برای دانشجویان تیم سازی کند و وظیفه هر فردی را در تیم مشخص بکند. همچنین تک تک و یا گروهی از ایشان گزارش کار بخواهد و مدام این‌ها را چک کند و فضای مثبت اندیشی و روحیه کار گروهی را در ایشان بدمد و پاداش های متناسب هم به آن‌ها بدهد که این‌ها بتوانند لذت کارگروهی را درک کنند. این نوع فرهنگ سازی بعدها برای جامعه ما هم بسیار مفید خواهد بود. الآن چرا می گویند که ایرانیان نمی توانند کار گروهی با همدیگر انجام دهند؟ به نظر می رسد به خاطر این است که در آموزش‌وپرورش ما چنین چیزی تعقیب نمی شود.
متأسفانه برعکس است و در آموزش‌وپرورش ما، مدام تبلیغ می‌شود که سعی کن از دوستت در درس‌هایت بهتر باشی! سعی کن او شاگرداول نشود و تو شاگرداول شوی! گویی دانش آموزان را تحریک می کنند که یکدیگر را جا بگذارند. درحالی‌که این‌ها می توانند به‌جای اینکه باهم رقابت ناسالم داشته باشند، همدیگر را بالا بکشند.
 یک موضوع دیگر شیوه های برگزاری امتحانات است. شیوه امتحانات در قالب فردی است و اصلاً امکان مشورت وجود ندارد که این روش درواقع یک نوع فردگرایی را آموزش می دهد!
حالا شما برای این قسمت چه راهکارهایی دارید؟
اگر نظام آموزشی و فلسفه آن تغییر پیدا کند و به اساتید و معلم ها اجازه داده شود که حتی در ارزشیابی خلاقیت داشته باشند، آن موقع استاد یا معلم می تواند این خلاقیت را داشته باشد که کار افراد را در کارهای گروهی ارزیابی کند و بعد به آن افرادی که بیشترین ایثار را برای پایداری گروه داشته اند، بیشترین امتیاز را دهد.

خلاصه راهکارها
1- دانش آموز باید به‌نوعی تربیت شود که خود را مستقل و متکی‌به‌خود دانسته و خود را وابسته به استاد و معلم نکند. درواقع لازم است در تربیت دانش آموز به وی سواد اطلاعاتی را آموخت.
2- سواد تنها به معنی خواندن و نوشتن نیست لذا حاکمیت موظف است به کودکان و پرورش دهندگان آنان سواد کامل یعنی سواد ارتباطی، رسانه ای، اطلاعاتی و … را بیاموزد.
3- از رویکرد «آموزشِ مبتنی بر حل مسئله و نیازهای دانش آموزان در زندگی» در آموزش‌وپرورش استفاده شود. اساتید از سؤالات واقعی و مرتبط با زندگی دانش آموزان برای حل مسئله بهره برند.
4-برگزاری رده‌های درس به شیوه مناظره بین دانش آموزان در مدارس ترویج شود.
5- معلمان و اساتید، برخی رده‌های درس را در محیط کتابخانه با نشان دادن منابع علمی مرتبط، برگزار نمایند.
6- به معلمان برای طراحی سرفصل های روزآمدِ درسی اجازه داده شود و در کنار آن طراحی نظام ارتقای معلمان براساس غنای سرفصل‌های درسی آن‌ها نیز مدنظر قرار گیرد.
7- آموزش این نکته به مردم که با مطالعه می‌توان خیلی از مشکلات را حل نمود، همگانی شود.
8-برای لذت‌آفرینی و بالا بردن جذابیت در مدارس و ایجاد محیط بازی به‌خصوص در سنین پایین برنامه‌ریزی شود و مسئولان به این رویکرد توجه جدی داشته باشند.
9- آموزش‌وپرورش به‌جای تغییر در نظام آموزشی به تغییر در محتوا و روش‌ها روی بیاورد.
10- کتابخانه باید بخشی از فرآیند آموزش باشد نه اینکه به‌عنوان یک بخش جانبی دیده شود. از همین رو آموزش و پرورش با استخدام کتابدارها، از آنان به‌عنوان مشاور و کمک معلمان در کتابشناسی و همچنین اداره برخی کلاس های مرتبط با کتابشناسی بهره برد.

لینک مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن